حرفهای خودمانی

سلام بر دوستان عزیز

حرفهای خودمانی

سلام بر دوستان عزیز

از پلیس امنیت عمومی تا هفت (۷)

از پلیس امنیت عمومی تا هفت (۷)


دیدم با هیجان خاصی اومد بیرون. گفتم چی شد؟ گفت بابا این بابا دلش از ما پرتره. یه ساعته داره باهام درددل میکنه خیلی آدم باحالیه. بعد فراستی شماره تلفن همراهشو  بهم داد و گفت اونجا رفتی افهء بسیجی و حزب الهی نذاریا این بابا از اوناش نیست از خودمونه. صاف و صادق باش باهاش. خداحافظی کردیم و بعد من رفتم داخل. جناب سرهنگ با لباس شخصی و اتو کشیده و ظاهر مرتب و باکلاس بود. بعد از سلام و تعارف گفت خوب چی شده. گفتم گذرنامم آب خورده اومدم عوضش کنم. گفت مگه چند ساله شناسنامه داری (فهمیدم داره میره تو فاز شوخی) گفتم از وقتی یادم مییاد. گفت گذرنامه برای چی میخوای؟ گفتم برای رفتن به خارج از کشور. گفت برای چی اصلا باید بری خارج گفتم میخوام برم خلاف شرع کنم ...دیگه کم آورد. خلاصه از مسائل اقتصادی اجتماعی فرهنگی و سیاسی با هم حرف زدیم و از وضعیت دانشگاهها و وقایع پس از انتخابات. منم کاملا نظرات خودمو میگفتم. البته ایشون سعی میکرد فقط سوال بپرسه و نظری از خودش نگه. خلاصه توی طول حرفامون ۲-۳ بار سفارش چایی داد و کلی از بحثمون سر کیف اومده بود خلاصه بش زنگ زدن و گفتن جلسه داری بهم گفت خیلی باهات حرف دارم موبایلمو گرفت و گفت اگه اشکال نداشته باشه حتما بات تماس میگیرم همو ببینیم منم ابراز خوشوقتی کردم. گفت همین الان جواب نامتو فکس میکنم اداره گذرنامه فردا اول وقت برو اونجا دنبال کارات. روبوسی کردیم و خداحافظی. راستی هنوز در این سیستم آدمهای خوب و با معرفت هم پیدا میشوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد